وَالـضُّــحَے

آزمون بزرگ داود!

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۱، ۰۳:۰۹ ب.ظ

وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (۲۱)
إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لاتَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لاتُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ (۲۲)
إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ (۲۳)
قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ (۲۴) (سجده)

آیا خبر شاکیان هنگامى که از محراب (داود) بالا رفتند به تو رسیده است؟!
در آن هنگام که (بى مقدمه) بر داود وارد شدند و او از دیدن آنها وحشت کرد؛ گفتند: «نترس، دو نفر شاکى هستیم که یکى از ما بر دیگرى ستم کرده;اکنون در میان ما بحق داورى کن و سخن ناروا مگو و ما رابه راه راست هدایت کن.
این برادر من است؛ او نود ونه میش داردو من (تنها) یک میش دارم؛ امّا او اصرار مى کند که: این را (نیز) به من واگذار؛ و در سخن بر من غلبه کرده است.»
(داود) گفت: «به یقین او با درخواست میش تو براى افزودن آن به میشهایش، بر تو ستم نموده؛ و بسیارى از شریکان (و دوستان) به یکدیگر ستم مى کنند، مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند؛ امّا عدّه آنان کم است.»
داود دانست که ما او را (با این ماجرا) آزموده ایم، از این رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد.

سوره مبارکه ص، آیات ۲۱ تا ۲۴
http://makarem.ir/websites/farsi/quran/tafsir.php?id=4085&sw=&ww=1
________________________________________________________

تفسیر

آزمون بزرگ داود!

در این آیات، بحث ساده و روشنى درباره قضاوت داود، مطرح شده که بر اثر تحریفات و سوء تعبیرات بعضى از ناآگاهان، جنجال عظیمى در میان مفسران برانگیخته است، امواج این غوغا آن چنان قوى بوده که حتى بعضى از مفسران اسلامى را به دنبال خود کشانده، و داوریهاى نادرست و گاه بسیار زننده را درباره این پیامبر بزرگ، سبب شده است.

ما قبلاً متن آیات قرآن را بدون هیچ شرحى در اینجا بیان مى کنیم تا خوانندگان با ذهن خالى مفهوم آیات را دریابند، و بعد از پایان این تفسیر کوتاه، به سراغ گفتگوهاى مختلفى که در این زمینه شده است، مى رویم.

به دنبال آیات گذشته که، صفات ویژه «داود»(علیه السلام) و مواهب بزرگ خدا بر او را بیان فرمود، قرآن ماجرائى را که در یک دادرسى براى «داود» پیش آمد شرح مى دهد:

نخست، خطاب به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) کرده، مى گوید: «آیا داستان شاکیانى که از دیوار محراب داود بالا رفتند، به تو رسیده است»؟! (وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ).

«خَصم» در اصل معنى مصدرى دارد، و به معنى «نزاع کردن» است، ولى بسیار مى شود که به طرفین نزاع نیز «خصم» مى گویند، این کلمه، بر مفرد و جمع هر دو اطلاق مى شود، و گاه جمع آن به صورت«خصوم» آمده است.

«تَسَوَّرُوا» از ماده «سور» به معنى دیوار بلندى است که اطراف خانه یا شهر را گرفته باشد، ولى باید توجه داشت که این ماده در اصل به معنى «پریدن و بالا رفتن» است.

«مِحْراب» به معنى صدر مجلس، و یا غرفه هاى فوقانى است، و چون محل عبادت در آن قرار مى گرفته، تدریجاً به معنى «معبد» به کار رفته است، و در استعمالات روزمره، خصوصاً به مکانى که امام جماعت براى اقامه نماز جماعت مى ایستد، گفته مى شود.

در «مفردات» از بعضى نقل شده که: «محراب» مسجد را از این نظر محراب گفته اند که: محل حرب و جنگ با شیطان و هواى نفس است.

* * *

به هر حال، با این که «داود»(علیه السلام) محافظین و مراقبین فراوانى در اطراف خود داشت طرفین نزاع از غیر راه معمولى از دیوار محراب و قصر او بالا رفتند، و ناگهان در برابر او ظاهر گشتند، چنان که قرآن در ادامه این بحث مى گوید:

«ناگهان آنها بر داود وارد شدند (بى آن که اجازه اى گرفته باشند و یا اطلاع قبلى بدهند) لذا داود از مشاهده آنها وحشت کرده; زیرا فکر مى کرد قصد سوئى درباره او دارند» (إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ).

اما آنها به زودى وحشت او را از بین بردند و «گفتند: نترس! دو نفر شاکى هستیم که یکى از ما بر دیگرى تعدى کرده» و براى دادرسى نزد تو آمدیم (قالُوا لاتَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْض).

«اکنون در میان ما به حق داورى کن، و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدایت فرما» (فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لاتُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ).

«تُشْطِط» از ماده «شطط» (بر وزن فقط) در اصل، به معنى «دورى زیاد» است، و از آنجا که ظلم و ستم انسان را از حق بسیار دور مى کند واژه «شطط» در این معنى به کار رفته، و همچنین به سخنى که دور از حقیقت باشد اطلاق مى شود.

* * *

مسلماً نگرانى و وحشت داود در اینجا کم شد، ولى شاید این سؤال هنوز براى او باقى بود که بسیار خوب، شما قصد سوئى ندارید، و هدفتان شکایت نزد قاضى است، ولى آمدن از این راه غیر معمول، براى چه منظورى بود؟

اما آنها مجال زیادى به داود ندادند و یکى براى طرح شکایت پیش قدم شد و گفت: «این برادر من است، نود و نه میش دارد، و من یکى بیش ندارم، ولى او اصرار دارد که این یکى را هم به من واگذار!، او از نظر سخن، بر من غلبه کرده، و از من گویاتر است» (إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ).

«نَعْجَة» به معنى «میش» (گوسفند ماده) است، و به گاو وحشى و گوسفند کوهى ماده، نیز گفته مى شود.
«أَکْفِلْنِیها» از ماده «کفالت» در اینجا کنایه از واگذار کردن است (معنى جمله این است که کفالت آن را به من واگذار یعنى آن را به من ببخش).

«عَزَّنِى» از ماده «عزت» به معنى غلبه است، و مفهوم جمله این است که: «او بر من غلبه کرد».

* * *

در اینجا داود پیش از آن که گفتار طرف مقابل را بشنود ـ چنان که ظاهر آیات قرآن است ـ رو به شاکى کرد «گفت: مسلماً او با درخواست یک میش تو براى افزودن آن به میش هایش، بر تو ستم روا داشته»! (قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ).

اما این تازگى ندارد «بسیارى از دوستان و افرادى که با هم سرو کار دارند، نسبت به یکدیگر ظلم و ستم مى کنند» (وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض).(1)

«مگر آنها که ایمان آورده اند و عمل صالح دارند» (إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ).

«اما عده آنها کم است» (وَ قَلِیلٌ ما هُمْ).(2)

آرى، آنها که در معاشرت و دوستى حق دیگران را بطور کامل رعایت کنند و کمترین تعدى بر دوستان خود روا ندارند، کمند، تنها کسانى مى توانند حق دوستان و آشنایان را به طور کاملاً عادلانه ادا کنند که، از سرمایه ایمان و عمل صالح بهره کافى داشته باشند.

به هر حال، چنین به نظر مى رسد که: طرفین نزاع با شنیدن این سخن، قانع شدند، و مجلس «داود»(علیه السلام) را ترک گفتند.

اما «داود»(علیه السلام) در اینجا در فکر فرو رفت و با این که مى دانست قضاوت عادلانه اى کرده چه این که: اگر طرف دعوا ادعاى شاکى را قبول نداشت حتماً اعتراض مى کرد، و سکوت او بهترین دلیل بر این بوده که مسأله همان است که شاکى مطرح کرده، ـ خصوصاً که از آیات بر مى آید طرف خوش بیان و سخنور بوده است ـ ولى با این حال، آداب مجلس قضا ایجاب مى کند که داود در گفتار خود عجله نمى کرد، بلکه، از طرف مقابل شخصاً سؤال، و سپس داورى مى کرد، لذا از این کار خود سخت پشیمان شد «و گمان کرد که ما او را با این جریان آزموده ایم» (وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ).

به همین دلیل در مقام «استغفار» بر آمد «و از درگاه پروردگارش طلب آمرزش نمود، به سجده افتاد و توبه کرد» (فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ).

«خَرَّ» از ماده «خریر» به معنى سقوط از بلندى و توأم با صدا است، مانند صداى آبشار، و از آنجا که افراد سجده کننده، گوئى از بلندى سقوط مى کنند و به هنگام سجده تسبیح مى گویند، این تعبیر کنایه از سجده کردن آمده.

تعبیر به «راکِعاً» در آیه مورد بحث، یا به خاطر آن است که رکوع به معنى سجده نیز در لغت آمده، و یا رکوع مقدمه اى است براى سجده.

* * *

خداوند او را مشمول لطف خود قرار داد و لغزش او را در این ترک اولى، بخشید چنان که قرآن مى گوید: «ما این عمل را بر او بخشیدیم» (فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ).

«و او نزد ما داراى مقام والا و آینده نیک است» (وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآب).

«زُلْفى» به معنى «مقام» (و قرب در پیشگاه خدا) است، و «حُسْنَ مَآب»، اشاره به بهشت و نعمت هاى اخروى مى باشد.

* * *
 
نکته ها:

1 ـ ماجراى اصلى داستان داود چه بود؟

آنچه از قرآن مجید استفاده مى شود، بیش از این نیست که: افرادى به عنوان دادخواهى، از محراب داود بالا رفتند و نزد او حاضر شدند; او نخست وحشت کرد، و بعد از آن به شکایت شاکى گوش فرا داد که یکى از آن دو 99 گوسفند ماده داشته و دیگرى فقط یک گوسفند، صاحب نود و نه گوسفند از برادرش تقاضا داشته که آن یکى را هم به او واگذار کند، «داود»(علیه السلام) حق را به شاکى داد، و این تقاضا را ظلم و تعدى خواند، سپس از کار خود پشیمان گشت، و از خداوند تقاضاى عفو کرد، و خدا او را بخشید.

منتهى در اینجا دو تعبیر قابل دقت است: یکى مسأله «آزمایش» و دیگرى مسأله «استغفار و توبه».
قرآن در این دو قسمت، روى نقطه مشخصى انگشت نگذاشته، اما با توجه به قرائن موجود در این آیات و روایات اسلامى، که در تفسیر این آیات آمده، «داود»(علیه السلام) اطلاعات و مهارت فراوانى در امر قضا داشت، و خدا مى خواست او را آزمایش کند، لذا چنین شرائط غیر عادى (وارد شدن بر داود از طریق غیر معمول از بالاى محراب) براى او پیش آورد، او گرفتار دستپاچگى و عجله شد، و پیش از آن که از طرف مقابل توضیحى بخواهد، داورى کرد، هر چند داورى عادلانه بود.

گر چه او به زودى متوجه لغزش خود شد، و پیش از گذشتن وقت، جبران نمود، ولى هر چه بود، کارى از او سر زد که شایسته مقام والاى نبوت نبود، لذا از این «ترک اولى» استغفار کرد، خداوند هم او را مشمول عفو و بخشش قرار داد.

گواه بر این تفسیر ـ علاوه بر آنچه گذشت ـ آیه اى است که بلافاصله بعد از این آیات مى آید و به «داود»(علیه السلام) خطاب مى کند: ما تو را جانشین خود در روى زمین قرار دادیم، لذا از روى حق و عدالت، در میان مردم داورى کن و از هوا و هوس پیروى منما.

این تعبیر، نشان مى دهد که لغزش «داود»(علیه السلام) در طرز قضاوت و داورى بوده است.
به این ترتیب، در آیات فوق، چیزى که مخالف شأن و مقام این پیامبر بزرگ باشد، وجود ندارد.

* * *

2 ـ داستان خرافى تورات در مورد داود

اکنون به «تورات» مراجعه مى کنیم، تا ببینیم در این زمینه چه مى گوید؟ و هم ریشه بعضى از تفسیرهاى افراد ناآگاه و بیخبر را پیدا کنیم.

«تورات» در کتاب دوم «اشموئیل» فصل یازده جمله هاى 2 تا 27 چنین مى گوید: «واقع شد که وقت غروب، داود از بسترش برخاست و بر پشت بام خانه ملک، گردش کرد، و از پشت بام زنى را دید که خویشتن را شستشو مى کرد، و آن زن بسیار خوب صورت و خوش منظر بود، و داود فرستاد و درباره آن زن استفسار نمود، و کسى گفت که آیا «بت شبع»(3) دختر «الیعام» زن «اوریّاه حِتّى»(4)نیست؟
و داود ایلچیان را فرستاد و او را گرفت، و او نزد وى آمده، داود، با او خوابید و او بعد از تمیز شدن از نجاستش، به خانه خود رفت، و زن حامله شده، فرستاد و داود را مخبر ساخته که حامله هستم، و داود به «یوآب»(5) فرستاد که «اوریّاه حِتّى» را نزد من بفرست، و «یوآب»،«اوریّاه» را نزد او فرستاد. و «اوریّاه» نزد وى آمد، و داود از سلامتى«یوآب» و از سلامتى قوم و از خوش گذشتن جنگ، پرسید.
و داود به «اوریّاه» گفت: به خانه ات فرود آى و پاهایت را شستشو نماى، و «اوریّاه» از خانه ملک، بیرون رفت و از عقبش، مجموعه طعام از ملک بیرون رفت. اما «اوریّاه» در دهنه خانه ملک با سایر بندگان آقایش خوابید، و به خانه اش فرود نیامد، و هنگامى که داود را خبر داده گفتند که: «اوریّاه» به خانه اش فرود نیامده بود، داود به «اوریّاه»گفت که: آیا از سفر نیامده اى؟ چرا به خانه ات فرود نیامدى؟ و«اوریّاه» به داود عرض کرد که: «صندوق» و «اسرائیل» و «یهودا»، در سایه بانها ساکنند، و آقایم «یوآب» و بندگان آقایم به روى صحرا خیمه نشینند، و من آیا مى شود که به جهت خوردن و نوشیدن و خوابیدن با زن خود، به خانه خود بروم؟ به حیات جانت (سوگند) این کار را نخواهم کرد...
و واقع شد که داود صبح دم مکتوبى به «یوآب» نوشته به دست«اوریّاه» فرستاد، و در مکتوب بدین مضمون نوشت که: «اوریّاه» را در مقابل روى جنگ شدیدى بگذارید، و از عقبش پس بروید، تا که زده شده، بمیرد (کشته شود).

و چنین شد، بعد از آنى که «یوآب» شهر را ملاحظه کرده بود،«اوریّاه» را در مکانى که مى دانست مردمان دلیر در آن بوده باشند، در آنجا گذاشت و مردمان شهر بیرون آمده با «یوآب» جنگیدند، و بعضى از قوم بندگان داود افتادند، و «اوریّاه حِتّى» نیز مرد... زن«اوریّاه» شنید که شوهرش «اوریّاه» مرده است، و به خصوصِ شوهرش عزادارى نمود و بعد از انقضاى تعزیه، داود فرستاد او را به خانه اش آورد که او زنش شد!... اما کارى که داود کرده بود، در نظر خدا ناپسند آمد!.(6)

خلاصه این داستان تا به اینجا چنین مى شود که:

داود روزى به پشت بام «قصر» مى رود و چشمش به خانه مجاور مى افتد، زنى را برهنه در حال شستشو مى بیند، عشق او در دلش جاى مى گیرد، به هر وسیله اى بود او را به خانه خود مى آورد، و او از داود باردار مى شود!

شوهر این زن، یکى از افسران برجسته لشکر داود، و مرد پاک طینت و با صفائى بود، داود او را (نعوذ باللّه) با توطئه ناجوانمردانه اى از طریق فرستادن او به منطقه خطرناکى در جنگ، به قتل مى رساند، و همسر او را رسماً به ازدواج خود درمى آورد!!

اکنون بقیه داستان را از زبان «تورات» بشنوید:

در فصل 12 از همان کتاب دوم «اشموئیل» چنین آمده است: «خداوند«ناثان» را (یکى از پیامبران «بنى اسرائیل» و مشاور داود) نزد داود فرستاد، و گفت در شهرى دو آدم بودند یکى غنى و دیگرى فقیر، غنى گوسفند و گاو بسیار داشت، و فقیر را جز یک بره کوچک نبود، مسافرى نزد غنى آمد او دریغ کرد که از گوسفندان خود غذا براى میهمان تهیه کند، بره مرد فقیر را گرفت و کشت، اکنون چه باید کرد؟!
«داود»(علیه السلام) سخت خشمگین شد و به «ناثان» گفت: به خدا سوگند! کسى که این کار را کرده مستحق قتل است!او باید چهار گوسفند به جاى گوسفند بدهد! اما «ناثان» به داود گفت: آن مرد، توئى!
داود متوجه کار نادرست خویش شده، توبه کرد، خداوند توبه او را پذیرفت در عین حال بلاهاى سنگین بر سر داود آورد».

در اینجا «تورات» تعبیراتى دارد که قلم از ذکر آن شرم دارد، لذا از آن صرف نظر مى کنیم.

در این قسمت از داستان تورات نکاتى به چشم مى خورد که مخصوصاً قابل دقت است:

1 ـ کسى به عنوان دادخواهى نزد داود نیامد، بلکه یکى از پیامبران مشاور او، داستانى را بر سبیل مثال براى پند و اندرز، براى او ذکر کرد، سخن از دو برادر و تقاضاى یکى از دیگرى در اینجا نیست، بلکه سخن از دو آدم غنى و فقیر است که یکى، گاوان و گوسفندان بسیار داشته، و دیگرى، فقط یک بره، ولى مرد غنى بره مرد فقیر را براى میهمان خود کشته، تا اینجا، نه سخن از بالا رفتن از دیوار محراب است، نه وحشت داود، و نه طرح دعوا میان دو برادر، و نه تقاضاى بخشش.

2 ـ داود، آن مرد غنى ستمگر را مستحق قتل دانست (براى یک گوسفند قتل چرا؟).

3 ـ بلافاصله حکمى بر ضد این حکم صادر کرد گفت: باید به عوض یک گوسفند چهار گوسفند بدهد؟ (چرا؟).

4 ـ داود به گناه خود در مورد خیانت به همسر «اوریّاه» اعتراف کرد.

5 ـ خداوند او را عفو کرد (به این سادگى چرا؟).

6 ـ خداوند مجازات عجیبى درباره داود قائل شد، که نقل ناکردنش بهتر است.

7 ـ و همین زن ـ با این سوابق درخشان ـ مادر «سلیمان» شد!

گر چه، نقل این داستان ها به راستى رنج آور است، اما چه مى توان کرد، بعضى از جاهلان ناآگاه، تحت تأثیر این روایات اسرائیلى، چهره پاک آیات قرآن مجید را تیره ساخته اند، و سخنانى گفته اند که، براى روشن کردن حق، چاره اى جز ذکر بخشى از این داستان رسوا نبود.

* * *

اکنون ما سؤال مى کنیم:

1 ـ آیا پیامبرى که خداوند او را در آیات گذشته، با ده توصیف بزرگ، ستوده و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را براى الهام گرفتن به سرگذشت او توجه داده، ممکن است، یک هزارم از این اتهامات بر او وارد باشد؟!

2 ـ آیا این اراجیف، با جمله اى که قرآن در آیات بعد از این مى گوید: یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ: «اى داود ما تو را خلیفه و نماینده خود در زمین قرار دادیم» سازگار است؟!

3 ـ پیامبر خدا، نه، اگر یک فرد عادى مرتکب چنین جنایتى شود، همسر افسر وفادار و پاک و با ایمانش را این چنین ناجوانمردانه از دست او برباید، مردم چه قضاوتى درباره او خواهند کرد، و مجازاتش چیست؟!
حتى اگر این کار از افسق فساق سر زند جاى تعجب است!
درست است که «تورات»، داود را پیامبر نمى داند، ولى او را به عنوان یک پادشاه عادل، که مقامى بس ارجمند داشته، و بنیانگذار «معبد»بزرگ «بنى اسرائیل» بوده، معرفى مى کند، از چنین شخصیتى، چنین عملى بعید و زشت و قبیح است.

4 ـ جالب این که: یکى از کتاب هاى معروف «تورات» کتاب «مزامیر داود» و مناجات هاى او است، آیا مناجات و سخنان یک چنین آدمى، مى تواند در لابلاى کتب آسمانى قرار گیرد؟

5 ـ هر کس اندک عقل و شعورى داشته باشد، مى داند که داستانهاى «تورات» محرف کنونى، در این زمینه، خرافاتى است که به دست دشمنان مکتب انبیاء و یا افراد بسیار ناآگاه و جاهل ساخته و پرداخته شده است، چگونه مى توان آنها را معیار بحث قرار داد؟

آرى، عظمت قرآن در این است که: از این گونه خرافات خالى است.

* * *

3 ـ روایات اسلامى و ماجراى داود(علیه السلام)

در روایات اسلامى، داستان زشت و خرافى «تورات» به اشد وجه تکذیب شده، از جمله در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است که فرمود: لااُوتِىَ بِرَجُل یَزْعَمُ داوُدَ تَزَوَّجَ امْرَئَةَ اوریّا اِلاّ جَلَدْتُهُ حَدَّیْنِ حَدّاً لِلْنُّبُوَّةِ وَ حَدّاً لِلْاِسْلامِ: «هر کس را نزد من آورند که بگوید: داود با همسر «اوریّا» ازدواج کرده، دو حد بر او جارى مى کنم، حدى براى نبوت و حدى براى اسلام».(7)

چرا که نسبت فوق، از یکسو، نسبت یک عمل نامشروع به انسان مؤمنى است، و از سوى دیگر، هتک مقام نبوت (هر چند از روى جهل بوده باشد)، لذا باید دوبار «حد قذف» (هر بار 80 تازیانه) در مورد او اجرا شود.(8)

همین معنى به تعبیر دیگرى از آن امام بزرگوار نقل شده: مَنْ حَدَّثَکُمْ بِحَدِیْثِ داوِدَ عَلى ما یَرْوِیْهِ الْقَصّاصُ جَلَدْتْهُ مِأَةً وَ سِتِّیْنَ:
«هر کس حدیث داود را طبق آنچه افسانه سرایان مى گویند براى شما روایت کند، من یکصد و شصت تازیانه به او خواهم زد».(9)

در حدیث دیگرى که «صدوق» در «امالى» از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده چنین مى خوانیم: اِنَّ رِضَا النّاسُ لایُمْلَکُ، وَ اَلْسِنَتَهُمْ لاتُضْبَطُ، أَ لَمْ یَنْسِبُوا داوُدَ اِلى أَنَّهُ تَبِعَ الطَّیْرُ حَتّى نَظَرَ اِلَى امْرَائَةَ اُوریّا فَهَواها، وَ أَنَّهُ قَدَّمَ زَوْجَها أَمامَ التّابُوتِ حَتّى قُتِلَ ثُمَّ تَزَوَّجَ بِها!:

«رضایت همه مردم را نمى توان به دست آورد، و زبان آنها را نمى توان بست، آیا آنها این نسبت (فوق العاده زشت را) به داود ندادند که او به دنبال پرنده اى به پشت بام قصرش رفت، و چشمش به همسر «اوریّا» افتاد، و عشق او را به دل گرفت، سپس همسر او را به میدان جنگ در پیشاپیش تابوت (که آثار انبیاى «بنى اسرائیل»در آن حفظ مى شد و به عنوان برکت در پیشاپیش لشکر حمل مى نمودند) فرستاد تا کشته شد، سپس با همسرش ازدواج کرد»؟! (جائى که پیامبر بزرگ خدا از زبان مردم در امان نباشد دیگران چه انتظارى مى توانند داشته باشند).(10)

بالاخره در حدیثى در «عیون الاخبار» از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) چنین آمده است که، به هنگام گفتگو با ارباب مذاهب مختلف در مورد عصمت پیامبران، به یکى از حاضران (على بن جهم) فرمود: «شما درباره داود چه مى گوئید»؟

گفت: مى گویند: داود در محرابش مشغول عبادت بود، شیطان به صورت پرنده زیبائى در مقابل او نمایان شد، داود نمازش را شکست و به دنبال پرنده رفت!...

سپس افسانه دیدن زن «اوریّا» را در حال غسل کردن، و دل به او بستن و همسرش را در پیشاپیش تابوت به میدان نبرد فرستادن و کشته شدن و ازدواج داود با همسرش را شرح داد.

امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) سخت ناراحت شد، دست بر پیشانى مبارک زد و فرمود: اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ، لَقَدْ نَسَبْتُمْ نَبِیّاً مِنْ اَنْبِیاءِ اللّهِ اِلَى التَّهاوُنِ بِصَلاتِهِ حَتّى خَرَجَ فِى أَثَرِ الطَّیْرِ، ثُمَّ بِالْفاحِشَةِ ثُمَّ بِالْقَتْلِ؟!:
«انا للّه و انا الیه راجعون، شما پیامبرى از پیغمبران خدا را به سستى در نمازش نسبت دادیدتا آنجا که (همچون کودکان) به دنبال پرنده اى رفت، سپس او را به فحشاء، و بعد از آن به قتل انسان بى گناهى متهم ساختید»؟!

«على بن جهم» پرسید: پس گناه داود که از آن استغفار کرد و در قرآن به آن اشاره شده چه بود؟

امام (علیه السلام) در جواب، عجله داود را در مسأله قضاوت شرح مى دهد و از آیه بعد: «یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» به عنوان گواه کمک مى گیرد.

«على بن جهم» سؤال مى کند: پس داستان «اوریّا» چه بوده؟

امام مى فرماید: در زمان داود، زنانى که شوهرانشان از دنیا مى رفت یا کشته مى شد، هرگز ازدواج نمى کردند (و این منشأ مفاسد فراوان بود) نخستین کسى که خداوند این کار را براى او مباح کرد، داود بود (تا این سنت شکسته شود، و زنان شوهر از دست داده از بلاتکلیفى درآیند) لذا داود بعد از آن که «اوریّا» (بر حسب تصادف در یکى از جنگها) کشته شد، همسرش را به عقد خود درآورد، و این بر مردم آن زمان سنگین آمد (و به دنبال آن افسانه ها به هم بافته شد). (11)

از این حدیث استفاده مى شود که، مسأله «اوریّا» یک ریشه واقعى ساده اى داشته، که داود به عنوان یک رسالت الهى آن را انجام داد، ولى دشمنان دانا از یکسو، و دوستان نادان از سوى دیگر، و افسانه سرایانى که عادت به ارائه مطالب عجیب و دروغین دارند از سوى سوم، شاخ و برگهائى براى این قصه درست کرده اند که انسان از آن وحشت مى کند.

یکى گفته: لابد این ازدواج بدون مقدمه صورت نگرفته؟

دیگرى گفته: لابد خانه «اوریّا» در همسایگى داود بوده!

و بالاخره، براى این که چشم داود را به همسر «اوریّا» بیندازند افسانه پرنده را بهم بافته، و سرانجام در مجموع پیامبر بزرگى را به انواع گناهان کبیره شرم آور، متهم ساخته اند، و بى خبران ابله آن را نیز زبان به زبان نقل کرده اند که اگر ذکر آن در کتب معروف نیامده بود، حتى نقل آن را غلط مى دانستیم.
البته، این روایت با آنچه در روایت امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده منافات ندارد، زیرا سخن آن حضرت، اشاره به داستان دروغین معروفى است که نسبت زنا و مانند آن (نعوذ باللّه) به این پیامبر بزرگ مى دهد.

* * *

توجیهات مفسران

بعضى از مفسران، توجیهات دیگرى براى داستان داود گفته اند، گر چه با ظاهر آیات سازگار نیست، ولى براى تکمیل بحث، اشاره به بعضى از آنها را بى مناسبت نمى دانیم.
از جمله این که: حضرت داود ساعات خود را با برنامه منظم تقسیم کرده بودو جز در ساعات خاصى ارباب رجوع را نمى پذیرفت.
روزى دو نفر که قصد قتل او را داشتند، خواستند نزد او آیند در حالى که داود در محراب به عبادت پروردگار، مشغول بود، از فرصت استفاده کرده و از محراب او بالا رفتند، هنگامى که نزد او آمدند، محافظان را در اطراف مشاهده کردند، ترسیدند و فوراً دروغى جعل کرده گفتند: ما دو نفر شاکى هستیم که براى دادخواهى نزد تو آمده ایم، و ماجرائى را که قرآن مى گوید، شرح دادند، داود میان آنها قضاوت کرد، اما نظر به این که: آگاه بود، این صحنه سازى به منظور قتل او بوده خشمگین شده و تصمیم بر انتقام از آنان گرفت، اما چیزى نگذشت که از این تصمیم پشیمان گشت و استغفار کرد.(12)
2 ـ مفسر بزرگ، نویسنده «المیزان» در اینجا بیانى دارد که از نظر اساس و پایه، هماهنگ با چیزى است که سایر مفسران بزرگ اسلام در تفسیر این ماجراى داود گفته اند، و ما نیز در بالا آوردیم، ولى در پاره اى از جهات با آن تفاوت دارد که ذیلاً از نظر شما مى گذرد:
«بسیارى از مفسران معتقدند: آن دو نفر شاکى که وارد بر داود شدند از فرشتگان خدا بودند که خداوند آنان را براى آزمایش داود فرستاد.
ولى، خصوصیات داستان مانند بالا رفتن آنها از محراب، و وارد شدن بر داود، به طور غیر عادى، و ترس و وحشت او، و همچنین توجه به این که، این ماجرا یک آزمایش الهى است، همه اینها نشان مى دهد که این ماجرا به صورت «تَمَثُّل» از فرشتگان در قیافه مردانى از نوع انسان بوده است.
(منظور از تمثّل این است که واقعاً در وجود خارجى چنین افرادى به سراغ داود نیامدند بلکه در قوه ادراک داود چنین منعکس شد).
بنابراین، حکمى که او در این دعوا صادر کرد، حکمى در ظرف «تمثّل»بوده درست مثل آن که آنها را در خواب دیده باشد، همان گونه که انسان در وقایع عالم خواب تکلیفى ندارد، در ظرف «تمثّل» نیز تکلیفى نیست، تکلیف در عالم مشهود یعنى جهان ماده است، و اگر خطائى از او سر زده، در همین ظرف «تمثل» بوده، و چیزى نیست که با مقام عصمت ناسازگار باشد، همانند خطاى «آدم» در«بهشت» پیش از آن که هبوط به زمین کند، که محل تکلیف و تشریع است، و به این ترتیب استغفار او استغفار از یک گناه واقعى نیست».(13)
ولى، مسلماً ظاهر آیات این است که: این شکایت و طرح دعوا از ناحیه افرادى بوده که عینیت خارجى داشته اند، و با این حال، قضاوت مزبور گناهى نبوده که از داود سر زده باشد، بعد از آن که او از گفتار شاکى، علم و یقین حاصل کرده باشد، هر چند آداب مستحب قضا، ایجاب مى کرده که عجله در قضا نکند، و استغفار او نیز از این «ترک اولى» بوده است.
به هر حال، ضرورتى ندارد که ماجراى این داورى را در ظرف «تمثّل»بدانیم، و یا به گفته بعضى دیگر، آن را یک صحنه سازى براى تنبه و بیدارى داود بشمریم، بهتر این است ظاهر آیات را حفظ کنیم، و به ترتیبى که گفته شد، آن را تفسیر نمائیم که هم ظواهر الفاظ آیه حفظ شده و هم مشکلى از نظر مقام عصمت انبیاء پیش نمى آید.

* * *
 
1 ـ «خُلَطاء» جمع «خلیط» به معنى اشخاص، یا امورى است که با یکدیگر مخلوطند و به دوست و شریک و همسایه نیز اطلاق مى شود، با این که ظلم و تعدى مخصوص اینها نیست اما ذکر خصوص این گروه، یا به خاطر تماسى است که با هم دارند، و در این تماس خواه ناخواه برخوردهائى پیش مى آید، و یا به خاطر آن است که از آنها انتظار ظلم و ستم نیست.
2 ـ ترکیب جمله چنین است که: «هُمْ» مبتداء و «قَلِیل» خبر آن است، و «ما» زائده است که در اینجا براى مبالغه در کمى و قلّت آمده.
3 ـ «بت شبع» نام آن زنى است که داود ـ طبق گفته «تورات» ـ او را برهنه از پشت بام دید و آتش عشق او در دلش شعلهور شد. این زن دختر «الیعام» یکى از صاحب منصبان عبرانى بود.
4 ـ «اوریّاه» (به تشدید «یا») نام یکى از افسران ارشد لشکر داود بود، و «حتّى» (با تشدید «تا» و کسر «ح») منسوب به «حت» «ابن کنعان» است، که طایفه او را «بنى حت» مى گفتند.
5 ـ «یوآب» فرمانده لشکر داود.
6 ـ نقل از کتاب دوم «اشموئیل»، فصل 11، جمله هاى 2 تا 27.
7 ـ «مجمع البیان»، جلد 8، صفحه 473، ذیل آیات مورد بحث.
8 ـ لازم به یادآورى است که هتک مقام نبوت حکم اعدام را دارد (قواعد الاحکام، جلد 1، صفحه 516 ـ تحریر الاحکام، جلد 2 (قدیم)، صفحه 239 ـ جامع المقاصد، جلد 3، صفحه 466 ـ جواهر الکلام، جلد 41، صفحه 438) ولى اگر از روى جهل بوده باشد تبدیل به تازیانه مى شود.
9 ـ تفسیر «فخر رازى»، جلد 26، صفحه 192، ذیل آیات مورد بحث.
10 ـ «امالى صدوق»، طبق نقل «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 446.
11 ـ «عیون الاخبار»، طبق نقل «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 445.
12 ـ در تفسیر «فخر رازى» و «روح المعانى» این بحث به عنوان یک توجیه ذکر شده و «مراغى» در تفسیر خود آن را پذیرفته است.
13 ـ «المیزان»، جلد 17، صفحه 203.

نظرات  (۲)

۰۸ بهمن ۹۱ ، ۲۳:۵۳ مسعود محمدی
سلام مهدی جان این عکس رو ببین واسه هدر چطوره؟
به جا صلوات اون وسط اسم وبلاگ باشه یا از پس زمینش استفاده کنیم؟
http://www.farhangnews.ir/sites/default/files/content/images/story/91-11/08/salavat4.jpg
۰۹ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۵۶ Anti-Imperialism & Anti-Zionism
ای آخرین توسلِ سبزِ دعای ما؛
آیا نمی رسد به حضورت دعای ما؟
شنبه، دوباره شنبه ...، دوباره سه نقطه چین؛
بی تو، چه زود می گذرد هفته های ما ...

+ سلام با یه مطلب جدید به روزم خوشحال میشم از حضورتون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی